عرضه ی لاک زدنم نداریم تو خیابون پسرا که رد مین بهمون تیکه بندازن :چه لاک خوش رنگی چه آرایشی داری...!
یه دوست دختر نداریم اسمش دنیا باشه، با یه ماشین باکلاس، تو خیابون وقتی داره رانندگی میکنه با هم بحثمون بشه، بعد داد بزنیم: «وایسا دنیا! من میخوام پیاده شم!»
حوصله زندگی کردن هم نداریم، دیگه چی بگم آخه؟
دیگه یه محفل دوستانه هم نداریم با بچه های هتل زینلی. یاد اون روزا بخیر.
شعور هم نداریم که وقتی همین دو هفته پیش با کلی نذر و نیاز ترمو تموم کردیم که مشروط نشیم، از روز اول این ترم جدید شروع نکنیم به کلاس پیجوندن!
یکم هم حس نداریم که سه شنبه که صبحها کلاس داریم پاشیم بریم دانشگاه تا حداقل استادمون رو ببینیم
حتی دیگه نویسنده فعال هم نداریم!